جدول جو
جدول جو

معنی ردع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ردع کردن
(تَ فُ وَ دَ)
درمالیدن و آلوده ساختن. (یادداشت مؤلف) : و روغن گل ردع کند و سرکه تحلیل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ردع شود، دور کردن و دفع کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
باز دادن، پس فرستادن، نپذیرفتن، کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن، گذرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ کَ دَ)
افزون شدن و زیاد گشتن. (ناظم الاطباء). زیاد شدن غله. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ تَ)
بازگردانیدن. (آنندراج). بازدادن. (فرهنگ فارسی معین). عودت دادن. پس دادن. واپس دادن. (یادداشت مؤلف). رجعت دادن و پس فرستادن و واپس دادن و برگردانیدن و بازفرستادن. (ناظم الاطباء).
- رد کردن سلام، جواب سلام گفتن.
، ادا. تأدیه کردن. پرداختن. (یادداشت مؤلف)، قبول نکردن. جواب گفتن. جواب کردن: ادعا یا عقیدۀ او را رد کرد،یعنی قبول نکرد. وازدن. نپذیرفتن. مقابل قبول کردن. (یادداشت مؤلف) : و از مروت نسزد که ما را اندر این رد کرده آید مقرر گردد که چون ما را بدین اجابت کرده اند بدانچه او التماس کند اجابت تمام فرمایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212).
معذرت حجت مظلوم را
رد مکن یارب و بشنو دعاش.
ناصرخسرو.
رد مکن خشک جان من بپذیر
که برآورد خشک سال توایم.
خاقانی.
تا سخنهای کیان رد کرده ای
ماکیان را سرور خود کرده ای.
مولوی.
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
من و دست و دامان آل رسول.
(بوستان).
به کردار بدشان مقید نکرد
بضاعات مزجاتشان رد نکرد.
(بوستان).
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست
گر نامه رد کنند گناه از رسول نیست.
سعدی.
ما رابجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
سعدی.
یارب قبول کن به بزرگی و لطف خویش
کآن را که رد کنی نبودهیچ ملتجا.
سعدی.
ای آنکه خاطر تو همه فکر بد کند
هر رطب و یابسی که شنیده ست رد کند.
اشرف (از آنندراج).
، دور کردن. راندن. مردود کردن. دفع کردن. (ناظم الاطباء) :
کهربای دین شده ستی دانه را رد کرده ای
کاه بربایی همی از دین بسان کهربا.
ناصرخسرو.
هم رد مکنش که رادمردان
حرمت دارند مادران را.
خاقانی.
ای که گفتی بد مکن خود بد مکن
گفتۀ خود را تو از خود رد مکن.
سعدی.
، بمجاز بر قی و استفراغ اطلاق کنند. (آنندراج)، محو کردن، فسخ کردن. (ناظم الاطباء)، گذرانیدن. کسی را از جایی عبور دادن، مردود کردن. رفوزه کردن (در امتحان) . (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَدْ دی کَ دَ)
بلند کردن و افراشتن و برداشتن. (ناظم الاطباء). بلند کردن. بالا بردن، ترقی دادن، برطرف کردن. زایل کردن. (فرهنگ فارسی معین). نشاندن. برنشاندن. بر داشتن: رفع کردن عطش و دردسر، نشاندن و بر طرف کردن آن دو. (یادداشت مؤلف).
- رفع کردن عطش، نشاندن آن. فرونشاندن آن. (یادداشت مؤلف).
، برداشتن و جمع کردن، چنانکه محصول را. (یادداشت مؤلف)، تعیین کردن درآمد و عایدی. محاسبه و تعیین محصول بجهت میزان مالیات: یحیی هم در این ماه به مساحت ابتدا کرد و در محرم سنۀ اثنتی و تسعین (و مأتین) در خلافت و امارت عباس بن عمرو غنوی تمام کرد و مال آن به اندک چیزی کمتر از مساحت بشر رفع کرد. (ترجمه تاریخ قم ص 105). پس الیسع ابتدا کرد به مساحت قم تا مال آن بهشت هزارهزار درهم برسانید و رفع کرد و دونسخۀ ناطقه بدان بنوشت. (ترجمه تاریخ قم ص 103). مبلغمال وظیفه و خراج به کورۀ قم در سنۀ اثنین و ثمانین و مأتین که احمد بن فیروزان آن را به حضرت وزیر رفع کرد و بازنمود تا مهر کردند بعد از آنکه محمد بن موسی بر او رفع کرده بود. (ترجمه تاریخ قم ص 125)، رفع کردن قصه، شکایت کردن. (یادداشت مؤلف) : لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب و با جلدی زعری عظیم تا بغایتی که باک ندارند که برعامل به یک من کاه و یک بیضه رفع کنند. (چهارمقاله). چون حال بدین انجامید شیعه این ماجرا را رفع کردند بر خواجه علی عالم و... (کتاب النقض ص 442). روزی این قسمت و این حالت بر یکی از عمال رفع کردند و به حضر باز نمودند. (از ترجمه تاریخ قم ص 165).
- رفع کردن قصه، نوشتن به بزرگی برای دادخواهی یا تقاضای صلت و عطیتی. (یادداشت مؤلف) : دو رکعت نماز بگزارد و قصۀ راز به حضرت بی نیاز رفع کرد. (سندبادنامه ص 232).
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خدوم.
سوزنی.
، (اصطلاح ریاضی) مقابل تجنیس کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رفع درمعنی (اصطلاح ریاضی) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
عودت دادن، پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
دعوی کردن مدعی بودن مزی تی برای خود قایل بودن، مطالبه کردن در خواس کردن، طلب حریف کردن، در کشتی باستانی هر وقت ورزشکاری ورزشکار دیگر را برای مسابقه دعوت کند میگوید: (ادعا کرده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع کردن
تصویر ریع کردن
ری کردن فزونیدن ورآمدن زیاد شدن غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
بلند کردن بالا بردن، ترقی دادن، برطرف کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع کردن
تصویر ریع کردن
((رَ. کَ دَ))
زیاد شدن غله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسا کردن
تصویر رسا کردن
اکمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
زدودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
يرفض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
Disprove, Rebuff, Refute, Reject, Repulse, Skip, Spurn
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
réfuter, repousser, rejeter, sauter, mépriser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
반박하다 , 거절하다 , 반박하다 , 물리치다 , 건너뛰다 , 경멸하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
رد کرنا , مسترد کرنا , مسترد کرنا , پسپائی کرنا , چھوڑ دینا , نظرانداز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
খণ্ডন করা , প্রত্যাখ্যান করা , প্রত্যাখ্যান করা , প্রতিহত করা , বাদ দেওয়া , উপেক্ষা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
ปฏิเสธ , ปฏิเสธ , โต้แย้ง , ปัดป้อง , ข้าม , ดูถูก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
kukanusha, kukataa, kupinga, kupuuza, kudharau
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
çürütmek, reddetmek, geri püskürtmek, atlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
membantah, menolak, menangkis, melewatkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
反論する , 拒絶する , 拒否する , 退ける , 飛ばす , 拒絶する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
להפריך , לדחות , להפריך , להדוף , לדלג , לדחות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
खंडन करना , नकारना , खंडन करना , अस्वीकार करना , खारिज करना , छोड़ना , नकारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
weerleggen, afwijzen, afslaan, overslaan, verwerpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
confutare, rifiutare, respingere, saltare, disprezzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
refutar, recusar, rejeitar, repelir, pular, desprezar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
反驳 , 拒绝 , 击退 , 跳过 , 蔑视
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
obalać, odrzucać, pomijać, gardzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
спростовувати , відмовлятися , відкидати , відштовхувати , пропускати , зневажати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
widerlegen, abweisen, ablehnen, abwehren, überspringen, verschmähen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
опровергать , отвергать , отбрасывать , пропускать , презирать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رد کردن
تصویر رد کردن
refutar, rechazar, repeler, omitir, despreciar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی